آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و گوجه دراز!

چند روز پیش موقع شام درست کردن، آرینا اومد و گفت مامانی تو غذا گوجه بزرگ میریزی. من با تعجب پرسیدم چی؟؟؟؟؟؟ گفت از اون گوجه درازا که خریدیم. من شاخام در اومده بود. خدایا ما کی گوجه دراز خریدیم. بعد یه دفعه یادم افتاد از شمال که داشتیم برمی گشتیم تو جاده به مهدی گفتم هر جا کدو تنبل نارنجی پررنگ دیدی نگه دار برا آرینا بخرم. هر چی نارنجی تر باشه بتاکاروتنش بیشتره. گفتم همونایی که پوستشون سفت بود و خرد کردیم گذاشتیم فریزر؟ آرینا خوشحال گفت بله همون گوجه درازا رو میگم دیگه. ...
29 شهريور 1392

آرینا و دلواپسی برای مامانی

دیروز من یه کم احساس سرماخوردگی داشتم، برای اینکه خدای نکرده دخملی مریض نشه، ماسک زده بودم و بهش گفتم به من نزدیک نشو. شب موقع خواب، آرینا گفت مامانی نمی یای منو بوس کنی؟ گفتم نه من مریض، مریض میشی. از راه دور بوس بوس. خوب بخوابی و خوابای خوب ببینی. بعد هم رفتم خوابیدم. یه ربعی که گذشت آرینا با صدای گرفته اومد پیشم و گفت مامانی من خوابم نمیبره. آخه چرا شما مریضین من ناراحتم. دلم می خواست بغلش کنم و هزارتا بوسشر کنم. گفتم فدات بشم الهی. ناراحت نباش. زود خوب میشم. برو بخواب که فردا میخوایم بریم کلاس. شب بخیر گفت و رفت خوابید. ...
26 شهريور 1392

آرینا و تکیه کلام

تکیه کلام جدید آرینایی: ای بابا هر موضوعی که براش خوشایند نباشه فورا بااعتراض میگه ای بابا. چند شب پیش شام یه کم دیر حاضر شد. آرینااومد از من پرسید مامانی شامم حاضره؟ گفتم نه ولی زود حاضر میشه. اونم با دلخوری گفت ای بابا آخه من گشنمه. ...
26 شهريور 1392

آرینا و ویروس

جلسه قبل که آرینایی رو برده بودم کلاس زبان. مامان یکی از بچه ها گفت که کف دست  و پای پسرم جوش زده و حالا پوست پوست شده، تو نوبت دکتر بودیم که واینستاد و گفت من می خوام برم کلاس. عصر فردای اون روز آرینا گفت که گلوم درد میکند. گفتم وای خدا باز سرما خورد. بهش دارو دادم تا فردا ببرمش دکتر. ولی فرداش بهتر بود. فقط وقتی می خوابید می گفت گلوم درد میکنه. عصر بردیمش دکتر. دکتر گفت نه سرما نخورده این یه بیماری ویروسیه که بچه ها تو این سن می گیرن. روی لوزه ش چند تا تاول ریز زده و همونا باعث درد میشه. احتمال داره که روی دستها و بدنش هم بزنه. ولی خیلی ریز هستن و با پوسته پوسته شدن خ...
21 شهريور 1392

آرینا و مامانی

این روز ها که به کم کردن ساعت کاریم و تاثیرش رو آرینا تامل میکنم، هیجان زده میشم. آخه آرینا همش میاد و منو بغل میکنه و به شیوه خودش فشار میده و میگه: مامانی جونه عمر و نفس. مامانی جون من. ...
20 شهريور 1392

به مناسبت روزدختر برای آرینایی

در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند . ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد . ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گو...
17 شهريور 1392

روزت مبارک آرینایی

امروز ولادت حضرت معصومه و روز دختره. روزت مبارک خانوم طلای مامان دلتنگی های من، بی قراری های دل من، تویی تمام وجود من «دوستت دارم» هایت را به کسی نگو نگه دار برای خودم  من جانم را برای شنیدنش  کنار گذاشته ام!   اين فرشته ساده است و خط خطي ست سر به زير و يك كمي خجالتي ست بوي سيب مي دهد ‏‏، لباس او دامنش حرير سبز و صورتي ست گوشواره هايش از ستاره است تاجش از شهاب سنگ قيمتي ست سرمه هاي نقطه چين چشم هاش ريزه هايي از طلاست‏‏‏ ، زينتي ست تكه اي بهشت توي دستش است ...
15 شهريور 1392

برای نفس مامان

گوشهای خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه.. آرزویی بکن ... شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد. کسی به خدا گفت:اگر سرنوشت مرا تو نوشتی،پس چرا آرزو کنم؟ خدا گفت: شاید نوشته باشم هر چه آرزو کند.   ...
14 شهريور 1392

آرینا و مسافرت شمال

از روز دوشنبه تا 5 شنبه رفتیم شمال. هوا بد نبود، خیلی خنک نبود ولی حداقل سالم بود. به آرینایی خیلی خوش گذشت. یک روز استخرش رو باد کردیم و با بابایی رفت بازی. یه روز هم رفت دریا. ولی گفت که آب بازی تو خونه رو خیلی بیشتر دوست داشته. با آریسا هم بازی کرد. روابطشون کامل خوب نشده ولی خیلی بهتره. یه شب که خونه عمو رضا دعوت بودیم کلی با هم بازی کردن. خدا رو شکر که راضی و خوشحاله. الان هم داره فیلم دایناسورها رو میبینه! ...
14 شهريور 1392